در این روزها که خبرهای مربوط به شهادت یحیی سنوار، رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس داغ است، ارجاع به ادبیات و هنر برای بازتاب این حادثه و چگونگی شهادت سنوار مورد توجه قرار گرفته است.

سرزمین شاعران چریک و چریک‌های اسطوره
در این روزها که خبرهای مربوط به شهادت یحیی سنوار، رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس داغ است، ارجاع به ادبیات و هنر برای بازتاب این حادثه و چگونگی شهادت سنوار مورد توجه قرار گرفته است.

انتشار تصاویری که پهپادهای ارتش صهیونیستی از آخرین لحظات زندگی سنوار ضبط کردند، چگونگی شهادت او را فراتر از یک سطر خبر ساده رسانه‌ای، به یک روایت دراماتیک از زندگی مردی تبدیل کرده که تا پای جان در برابر دشمن مبارزه می‌کند. این صحنه که در مرکز آن چهره مصمم سنوار دیده می‌شود، وقتی به سمت پهپاد دشمن بازمی‌گردد در حالی که تنها چشمهایش دیده می‌شود و صورتش را در چفیه فلسطینی پوشانده، دست مجروح و بدن کم‌رمق او که حتی در آخرین لحظه هم پرچم تسلیم را بالا نبرده و حتی با یک تکه چوب پهپاد دشمن را از خود می‌راند؛ یک فیلم کوتاه با دکوپاژی دقیق و هنرمندانه است که دشمن ناخودآگاه آن را ثبت و منتشر کرد و به سنوار اجازه داد به یک اسطوره نامیرا تبدیل شود. 
 
محاصره را محاصره کن
این فیلم چندثانیه‌ای، بسیاری را به یاد بخش‌هایی ازشعری از محمود درویش انداخت. حتی وزیر امور خارجه ایران در یادداشت کوتاهی که به زبان عربی در شبکه ایکس منتشر کرد، از این شعر استفاده کرد، اما آن شعر چه بود؟
محاصره‌ات را محاصره کن
راه گریزی نیست
بازویت افتاد، آن را بردار
و با آن دشمنت را بزن 
راه گریزی نیست
من در نزدیکی‌ات افتادم
مرا بردار
و دشمنت را با من بزن
که اکنون تو آزادی
آزاد آزادی
کشته‌ها یا مجروحینت مهمات تواند
پس با آنها دشمنت را بزن
راه گریزی نیست
هر پارۀ ما نام ما را بر خود دارد

گویا شاعر دهه‌ها قبل چنین تصویری را در ذهن خود تخیل کرده است. مبارزی در محاصره که بازویش زخم برداشته و در آستانه قطع‌شدن است، اما تا آخرین لحظه از مبارزه با دشمن و پرتاب‌کردن هرچه برایش مانده، حتی همان بازوی قطع‌شده دست نمی‌کشد و لحظاتی بعد شهید می‌شود و به آزادی مطلق می‌رسد. 
 
سلاحی به نام کلمه
محمود درویش سال‌هاست به‌دلیل بیماری سرطان فوت شده و این شعر را در سال ۱۹۸۲ منتشر کرده؛ در مجموعه‌ای به نام «در ستایش سایه بلند». می‌گویند او این شعر را در توصیف مبارزات چریک‌های فلسطینی در دهه ۸۰ و شخص یاسر عرفات سروده است. اگرچه خودش این مسأله را تأیید یا تکذیب نکرد، اما او در دورانی که سازمان آزادیبخش فلسطین مرام مبارزه و مقاومت داشت، به عرفات بسیار نزدیک بود. توصیفاتی که عرفات از درویش کرد و او را با عنوان رهبر فلسطینی ستود، بی‌نظیر است. عرفات می‌گفت درویش با سلاحی اسرائیل را زمینگیر کرده که هیچ چریک فلسطینی از جمله خود او به آن سلاح دسترسی ندارند؛ کلمات! برای همین بود که او را «صدای فلسطین» می‌خواندند و می‌خوانند. هنوز هم شعر او صدای مقاومت فلسطین است و مردم شعرهایش را بر در و دیوار شهرهای فلسطین می‌نگارند؛ البته از همه بیشتر و مشخص‌تر روی دیوار حائلی که صهیونیست‌ها بین خود و فلسطینیان ساخته‌اند. 
 
یک شاعر یا یک چریک؟
اما واقعا چرا یک شاعر می‌تواند چنین دقیق و درست صحنه‌ای از مرگ یکی از مبارزان فلسطینی را در ذهن خود تصویر کند و چرا شعر او ۴۰ سال بعد از سروده‌شدن، این‌گونه دوباره زنده شده است؟ شاید بهترین پاسخ به این سؤال این باشد که درویش مانند سنوار، همه زندگی‌‌اش را وقف فلسطین کرد و کسی که در کسوت یک شاعر، مانند یک چریک زندگی کند و هرجا صدایش شنیده شود، از سرزمین غصب‌شده‌‌اش بگوید، احتمالا همه لحظات زندگی و به‌خصوص مرگ یک چریک را زیسته، تصور کرده و به قامت کلمات درآورده است.شاید بگویید مقایسه یک شاعر با یک رهبر مبارز سیاسی و جهادی، درست نباشد، اما واقعیت این است که همچنان که سنوار و انسان‌هایی مانند او با جهاد و مبارزه الهام‌بخش مردم سرزمین خود بودند، درویش هم با کلمه و ادبیات الهام‌بخش آنان بود. حتی شاید قدرت الهام و اثربخشی شاعر و ادیب در مواقعی بالاتر از یک مبارز سیاسی باشد، بی‌دلیل نیست که شهید یحیی سنوار هم خود سعی کرد با نوشتن رمان، از قدرت کلمات برای واداشتن مردم کشورش به جهاد و مبارزه استفاده کند. 
 
ایستادن تا آخرین نفس
از دیگر ویژگی‌های مشترک میان درویش و سنوار که آنها را امروز بیش ازهر روز دیگری به هم گره زده، ایستادگی در آرمان مقاومت و دست‌نکشیدن از نبرد رهایی‌بخش در برابر اشغالگری است.درویش خود درباره کودکی‌‌اش گفته است: شش‌ساله بودم. در دهکده‌ای آرام و زیبا زندگی می‌کردیم. خوب به یاد دارم که در یکی از شب‌های تابستان که معمولا عادت اهل ده این است که روی پشت‌بام بخوابند، مادرم ناگهان مرا ازخواب بیدار کرد و دیدم که داریم با صدها تن از مردم دهکده در میان بیشه‌ها فرار می‌کنیم. گلوله‌های سربی از روی سر ما می‌گذشت.از همان روز او درگیر مسأله فلسطین و اشغال شد و تا ۶۱ سال بعد که درگذشت، همه زندگی‌‌اش در ‌گیرودار این ماجرا گذشت. مبارزه سیاسی را از نوجوانی آغاز کرد و زمانی که فقط ۱۴ سال داشت، به‌دلیل شرکت در راهپیمایی‌های ضداشغالگری دستگیر شد و پایش به زندان‌های صهیونیستی باز شد؛ اتفاقی که بارها و بارها تکرار شد. درویش در ۱۹سالگی نخستین مجموعه شعرش را منتشر کرد؛ «گنجشک‌های بی‌بال»، ولی با دومین مجموعه شعرش به نام «برگ‌های زیتون» به‌عنوان صدای مردم سرزمین خود در جهان عرب و بعد در همه جای جهان مشهور شد. 
 
در آغاز کلمه بود
درویش در تمام زندگی خود درگیر مبارزه سیاسی و تبلیغی علیه اشغالگری هم بود. او به‌عنوان شاعری جهانی و مشهور در اروپا مورد توجه واقع شد و البته روزنامه‌نگار قابلی هم بود، اما همه این توجهات جهانی و شهرت باعث نشد او از آرمان فلسطین حتی یک روز دست بکشد. او در فعالیت سیاسی تا رسیدن به کادر مرکزی رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین پیش رفت، اما وقتی این سازمان، به جای اسلحه، دست‌دادن با دشمن را انتخاب کرد و از آرمان مقاومت دست کشید، لحظه‌ای در کناره‌گرفتن از سازمان درنگ نکرد. این استعفا برای سازشکاران فلسطینی ضربه سنگینی بود؛ به همین دلیل او را تحت فشار قرار دادند و به‌خصوص از نظر اقتصادی به او سخت گرفتند و ارتباطاتش را قطع کردند، اما درویش کسی نبود که بخواهد به ‌خاطر خوشایند کسی هبه‌کردن بخش‌هایی از سرزمینش به اشغالگران را تأیید کند. او حتی آواره‌شدن همیشگی در کشورهای عربی و اروپایی را به جان می‌خرید، اما از انتقاد و رسواکردن سران این کشورها دست نمی‌شست. مشهورترین جمله در توصیف سران سازشکار را او گفته است؛ «حاکمان عرب فقط می‌دانند چگونه خوب سخنرانی کنند و… فرار.» 
سنوار مبارزی اسطوره‌ای بود که با زندگی‌‌اش صدالبته شعرهای درویش را دوباره در ذهن ما زنده کرد. پیوند زندگی و مرگ و شعر و کلمه در فلسطین شگفت‌آور است؛ در سرزمینی که پیامبرانش می‌گفتند: در آغاز کلمه بود و مجاهدانش در کلمه و با کلمه زندگی کردند و در در کلمه و با کلمه شهید شدند و جاودانه ماندند. سرزمینی که شاعرانش چریک‌اند و چریک‌هایش اسطوره. 

source

توسط nastoor.ir