انشای دانش آموزی گفتگوی خیالی ابر و خورشید

انشا در مورد گفت و گو بین ابر و خورشید

انشا با موضوع گفت و گو بین ابر و خورشید به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا گفتگوی ابر و خورشید

آسمان آبی، بوم نقاشی بزرگی بود که هر روز صحنه‌های جدیدی را به نمایش می‌گذاشت. روزی ابر سفید و پف‌داری، با دلخوری به خورشید که با تمام قدرت می‌درخشید، خیره شد. خورشید گرم و پر انرژی، با لبخندی به ابر نگاه کرد و گفت: سلام بر دوست من! امروز چرا اینقدر گرفته‌ای؟

ابر با لحنی دلگیر پاسخ داد: تو همیشه می‌درخشی و گرمایی را به زمین می‌بخشی، اما من چه؟ فقط می‌توانم در آسمان شناور شوم و گاهی هم باران ببارم. تو همیشه مرکز توجه هستی و همه دوستت دارند، اما من این‌گونه نیستم.

خورشید با مهربانی گفت: ابر عزیزم، هر کدام از ما نقشی مهم در این جهان داریم. من گرما و نور می‌بخشم تا گیاهان رشد کنند و همه از نعمت روشنایی بهره‌مند شوند. اما تو هم کارهای مهمی انجام می‌دهی. باران تو زمین را سیراب می‌کند و به همه موجودات زنده حیات می‌بخشد. رنگین‌کمان زیبایی که پس از باران پدید می‌آید، نشانه‌ی وجود توست. آیا این‌ها کارهای کوچکی هستند؟

ابر کمی فکر کرد و گفت: اما تو همیشه هستی و من گاهی اوقات ناپدید می‌شوم.

خورشید پاسخ داد: به همین دلیل به تو نیاز داریم. گاهی زمین به استراحت و خنکی نیاز دارد و تو با باران خود این آرامش را به ارمغان می‌آوری. گاهی آسمان به کمی سایه نیاز دارد و تو با حضور خود این سایه را ایجاد می‌کنی. تو مانند یک نقاش هستی که با رنگ‌های سفید و خاکستری، تابلوهای زیبایی را در آسمان پدید می‌آوری. هر کدام از ما مکمل دیگری هستیم و با هم یک جهان زیبا را می‌سازیم.

ابر با شنیدن این حرف‌ها لبخندی زد و گفت: حق با توست. من هم نقش مهمی دارم. از این به بعد با تو همکاری خواهم کرد تا جهان زیباتر شود.

از آن روز به بعد، ابر و خورشید با هم دوست شدند و هر کدام به نقش خود در طبیعت عمل می‌کردند. خورشید با نور و گرمای خود، زمین را روشن و گرم می‌کرد و ابر با باران خود، زمین را سیراب و حاصلخیز می‌نمود. آن‌ها با همکاری یکدیگر، جهان را زیبا و پویاتر می‌کردند.

گفتگوی خیالی ساحل و دریا

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

source

توسط nastoor.ir