به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز ارتحال علامه فقید، زندهیاد محمدرضا حکیمی است. هم از اینروی و در مقال پیآمده، بر پروژه عدالت طلبی آن بزرگ و برخی داعیان و مصادیق تاریخی آن از منظرش، نظر افکندهایم. امید آنکه علاقمندان را مفید و مقبول آید.
او معنای عدالت را، با آزمایش جان دریافته بود
به اذعان همگان، پیجویی عدالت به ویژه در دوره برقراری نظام اسلامی، کلان پروژه نظری استاد محمدرضا حکیمی به شمار میرفت. او بر این باور بود که برقراری عدالت اقتصادی، به ترتیبی که بزرگان دین آن را وصف نمودهاند، بستر بسا مشکلات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را از بین میبرد و زمینه را بر صلاح و فلاح جامعه مهیا میسازد. دکتررضا داوری اردکانی فیلسوف معاصر، در بسط این موضوع میگوید:
«اهل دین و کلام، به تفکیکی و غیر تفکیکی تقسیم نمیشوند. صرف تعلق به یک حوزه کلامی و حدیثی، باعث امتیاز نمیشود. صاحبنظران و علمای انسان از قدیم، در مورد شأن و اثری که دین در تربیت مردمان دارد، تلقیهای متفاوت داشتند و در زمان ما، این اختلاف، صراحت بیشتری پیدا کرده است. کسانی به رحمانی بودن اسلام قائلند و آن را، دین صلح و رحمت میدانند. اینها شریعت را، در پرتوی حقیقت میبینند. کسانی هم معتقدند اسلام دین جنگوجهاد است. آقایحکیمی، با هردو گروه هم آوایی داشت، اما اختلافهایش با آنها کم نبود. او اسلام را دین عدل میدانست و در همه عمر کوشید این مدعا را اثبات کند. اسلام رحمانی، کمتر از اسلام غضبانی و سیاسی است. گروه معتقد به اسلام مجاهده، با نظر به قدرت اسلام، آمادگی بیشتری برای ورود در عمل سیاسی دارند، اما گروه دیگر اگر وارد سیاست شوند، قاعدتاً باید به رسم سیاسی و رعایت آزادی و پرهیز از خشونت، با مردمان زبان جدل را در پیش گیرند! آقای حکیمی به هیچ یک از دو گروه نپیوست. موضع آموزگاری اتخاذ کرد و میگفت، در قلمروی اسلام هیچکس نباید گرسنه بماند و پرچم مبارزه سیاسی برای برقراری عدالت را به دست نگرفت، بلکه قلمش را در خدمت دین عدلواثبات این معنا قرار داد، که حکومت اسلامی غایتی جز برقراری عدل و برابری میان مردم و تأمین سلامت زندگیشان ندارد. دانشنامهالحیات، نه با طرح عدالت آغاز شده و نه با آن پایان یافته است، بلکه عدالت در میان این آغاز و پایان قرار دارد. آغازش توحید است و پایانش انسان و کرامت انسانی. حکیمی نمیگفت پیامبران صرفاً برای از میان بردن فقر و رفع گرسنگی مبعوث شدهاند، اما رفع گرسنگی را وظیفه اصلی حکومت دینی میدانست و بر عدالت تأکید داشت. اگر از سخن حکیمی درباره عدالت استقبال شد، وجهش این بود که او معنای عدالت را با آزمایش جان دریافته بود و آن را با زبان دل بیان میکرد و پیداست سخن دل بر دل مینشیند. در زمانی که بیش از همیشه، جهان به عدالت احساس نیاز میکند و سیاست خود را ملتزم به تحقق عدالت نمیداند و از عهده اجرای عدل و تحقق عدالت برنمیآید، مردم به سخن کسی که فارغ از سودای قدرت و بیاعتنا به شهرت از عدالت دفاع میکند، گوش میکنند. اثبات اینکه او تا چه حد در دعوی خود صادق بود، دشوار نیست. میتوان از عدل سخن گفت و با آن بیگانه بود و این را با رجوع به رفتار و عمل زندگی گوینده، میتوان دریافت. حکیمی از کسانی است که گفتهها و نوشتههایش از زندگیاش جدا نیستند. او مثل هیچکس زندگی نکرد یا لااقل من کسی را نمیشناسم، مثل او زندگی کرده باشد. گفتن و نوشتن او در زندگیاش محقق میشد، یعنی چنان زندگی میکرد که میگفت و مینوشت…».
عدالت را صرفاً فریاد نزد، بلکه عدالت را زیست!
عدلگرایی استاد حکیمی اما، در خور تبیین و ژرفنگری است. او در اینباره، نظر به قرآن، نهجالبلاغه و مصادر روایی داشت. این امر فارق پروژه فکری وی از بسا مکاتب موجود و به ویژه چپهاست که چنین داعیهای داشتند. از سوی دیگر حکیمی بیشتر به وجه اقتصادی عدالت میپرداخت و چندان به تبیین این امر در ساحتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دست نزد. هم از این روی بازخوانی میراثش در اینباره، نیازمند نوعی اجتهاد و پرکردن بخشهای خالی آن است. چنان که کاظم احمدیان، پژوهشگر آرای وی آورده است: «تردیدی نیست که استاد علامه محمدرضا حکیمی، اهل سیاست بود، اما نه سیاستمدار. آنچه با ضرس قاطع و با حجت شرعی میتوان گفت و بر زبان آورد و میتوان از آن دفاع کرد، این است که آن بزرگوار به سیاست از دریچه خودش نمینگریست، بلکه از دریچه دین و مکتب مینگریست. او با توجه به اشراف و احاطهای که بر سرچشمههای دین داشت و جای انکار نیست، سیاست را نه از نظر مشهورات اهل سیاستوقدرت و روشنفکری و حلقه نظریهپردازان غربی و شرقی که از دیدگاه متون و منابع مسلم و موثق دینی به رسمیت میشناخت و پیگیری میکرد. در این راستا دو متن قرآنکریم و نهجالبلاغه، پایه نگرش او به سیاست اسلامی بود. بر این پایه از اتقان و استحکام بود که عمری را در کانون سیاست قدم و قلم زد، بدون اینکه خود را ملزم به سیاستورزی متعارف کند. سیاستورزی منحصر به فرد او از عنفوان جوانیاش شروع شد، از زمانی که با الفبای خونین تشیع آشنا شده و امتداد آن را از بعثت تا غدیر و از غدیر تا ظهور، یک خط نورانی تشخیص داده بود. در حقیقت برای او، تشیع یک مکتب سیاسی بود و او نمیتوانست مراحل عمده تشیع، از نوع صلح امامحسن (ع) و قیام امام حسین (ع) را بدون نگرش سیاسی تحلیل کند. به همین جهت دو جلد از مهمترین آثار او، به نامهای قیام جاودانه و امام در عینیت جامعه، به این دو حادثه تعلق و اعتبار خاصی در بین نوشتههای او دارند. چیزی که باید روی آن دقت ویژهای مبذول شود، این است که استاد علامه حکیمی در سیاست اسلامی، اصالت را به پیادهشدن احکام اسلامی و به طور خاص عدالت میداد. به همین جهت، تا واپسین روزهای عمر خود از عدالت گفت و از عدالت نوشت و به تعبیر مطلعان، عدالت را صرفاً فریاد نزد، بلکه عدالت را زیست. بدین ترتیب، در منظومه حکیمی و سیاست، همه چیز وجود دارد و هیچچیز وجود ندارد! همهچیز وجود دارد، چون او از عدالت گفته و وجه عدالتطلبانه اسلام را با تمام قدرت صلا داده است و هیچ چیز نیست، چون او از مؤلفه سیاسی دیگر مانند: آزادی، امنیت، حقوق بشر، آزادی بیان، حقوق اقلیتها و… سخن به میان نیاورده است…».
دفاع از اصالت فکر تشکیل حکومت اسلامی
استاد حکیمی در دوران حاضر، از شاخصترین داعیهداران تشکیل حکومت اسلامی به شمار میرود. هم از این روی میتوان دلیل انتقادات وی در چند دهه اخیر را، از مسئولان اجرایی دریافت. او که عمری درپی تحقق عدالت بود و برپایی نظام را برای آن میخواست، نمیتوانست برخی ناکامیهای موجود را بپذیرد. این امر اما، هیچگاه در ذهن وی کدورتی نسبت به اساس انقلاب و رهبری آن ایجاد نکرد. حسن رحیمپور ازغدی، پژوهشگر و از مصاحبان نزدیک حکیمی، در این باره آورده است:
«آشنا کردن جوانان مسلمان در دهههای ۵۰ و ۶۰ با ارزشهای انقلابی اسلام، تشیع انقلابی و آشنایی با روح مکتب اهل بیت (ع) و آموزش یک چینش منطقی و تمدنساز و کارآمد از قرآن و سنت- که به نظر بنده، خدمت بزرگی به اجتهاد تمدنساز بود و میتواند باشد- از جمله خدمات ایشان بود. علاوه بر این، تأکید بسیار ایشان بر عملی و اجرایی بودن آموزههای دین در حوزه حکومت و مدیریت جامعه و دفاع از اصالت فکر تشکیل حکومت اسلامی و عدالت اجتماعی با معیارهای دینی، از دیگر نکات برجسته در اندیشه و خدمات ایشان طی دهههای گذشته بود. در این ایام شنیدم، برخی اشخاص مریض، به جای توجه به جنبههای مثبت، به دنبال مسائل اختلافی گشتهاند. میخواستند از نگاه انتقادی ایشان نسبت به نحوه مدیریت کشور در دورههایی بهخصوص به لحاظ اقتصادی، این نتیجه را بگیرند که آقای حکیمی با اصل انقلاب و امام (ره) مشکلی داشتهاند. این دروغ بزرگی است. من در مدت آشنایی، یک کلمه علیه انقلاب و امام از ایشان نشنیدم، با اینکه با بنده خیلی صمیمی بودند. البته اعتراض و انتقاد بود، که الان هم هست و به جای خود درست است. اولین کسی که پیشوند امام را برای امامخمینی به کار برد، علامه حکیمی بود. آنهم در دهه ۴۰ و زمانی که امام تبعید شده بودند. ایشان در رژیم پهلوی و سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تعبیر امامخمینی را به کار برد و سالها بعد و نزدیک انقلاب، این تعبیر رایج شد. ایشان تا آخر عمر، برای امام دعا میکرد. یادم است گفتند: من از دوران تبعید تا زمان رحلت، برای امام دعا کردم، بعد از رحلت آن دعا را ادامه ندادم، یک شب امام را در خواب دیدم که گفتند صلوات خاصه امام رضا (ع) و دعا را ادامه دهید. ایشان تا آخر عمر این نگاه را به امام داشت…».
نواب چنان بود که میگفتی همه نویدهای دینی را به چشم دیده است!
«فیلسوف عدالت» در طول حیات، بسا مصلحان معاصر را به دیده تکریم و تحسین نگریسته و حالات و مقامات ایشان را به تاریخ سپرده است. شهیدسید مجتبی نوابصفوی در زمره آنان بود که حکیمی در دوره جوانی دل به او داد و تا پایان حیات نیز شیرینی دیدار با وی را در کام خویش داشت. او غم جانگداز شهادت این محبوب خویش را نیز بس هنرمندانه توصیف کرده است:
«نواب، مجسمهای بود، از حقیقت، ایمان، غیرت اسلامی و شور انقلابی. نواب چنان بود که میگفتی همه نویدهای دینی را به چشم دیده است و همه امور معنوی را تجربه کرده است. هیچگاه فراموش نمیکنم روزی را که او هنگام سفر به مشهد، برای بازدید طلاب مدرسه نواب، به آن مدرسه آمد. روزی ویژه بود. مردم آگاه شده بودندکه رهبر فدائیان اسلام به مدرسه ما میآید. آمدند و ازدحامی بزرگ برپا شد. رهبر فدائیان در میان یاران با صلابت و مؤمن خود، به مدرسه آمد و پس از اندکی، در کنار پایه طاق بلند جلوی مدرسه، رو به قبله، به پا ایستاد و به دیوار تکیه داد و شروع به سخن گفتن کرد. سخن او در توحید بود و توجه به ذات الهی. چنان کلمات شورانگیز او جان شنونده را مسخر میکرد که باورها، همه را در برابر انسان مشهود میساخت و چنان از حتمیت آفریدگار عالم، خدای آغازها و انجامها سخن میگفت، گویی انسان خدا را میدید! در میان جوی اثیری که از شعاع معنویت خود او پدیدار گشته بود، آن سخنان به پایان رسید و نواب نشست. پس از لحظاتی عازم بازگشت شد. از کنار حجرههای مدرسه به راه افتاد. با همه خداحافظی میکرد و معانقه. هنگامی که به ضلع شمالغربی مدرسه رسید، اذان گفتند. او نیز با صدای گیرای خود اذان گفت. سپس روی زمین، به نماز ظهر ایستاد. چند صف نیز پشت سر او ایستادند و اقتدا کردند. در نماز، حالتی عجیب داشت. ذکر رکوع و سجده و کلمات تشهدش را میشنیدم. خیال میکردی، یکی از پیامبران است که نماز میخواند. نماز تمام شد. دوباره به راه افتاد. با مردم صمیمانه خداحافظی میکرد. دم در مدرسه رسید. از پلههایی که مدرسه را به خیابان نادری وصل میکرد، بالا رفت. انبوه جمعیت، از جمله طلاب، گرداگرد او و در راهرو مدرسه موج میزدند. همینگونه که رو به خیابان و پشت به مدرسه از پلهها بالا میرفت، برگشت و این جمله را گفت:نُواب خاص امام زمان باشید! طلاب را با این تعبیر، به عظمت راه و کاری که دارند، بیشتر متوجه ساخت. سپس از پله دیگری، باز چهره ملکوتی خود را برگرداند و رو به طلاب و مردم چنین گفت: در تهجدها دعا کنید! اصل را بر این نهاد که همه حتماً اهل تهجدند، پس در تهجدها دعا کنند و این نکته تربیتی و سازنده دیگری بود… شهادت نواب، مقارن با ایام فاطمیه بود. خبر اعدام او، همهجا پیچید. آن روز غروب، من به مسجد گوهرشاد رفتم. هوا غمی خونین را به همه جا میبرد. از در بازار، وارد مسجد گوهرشاد شدم. پشت به غرفههای شمالی مسجد و رو به ایوان مقصوره و گلدستهها ایستادم. مغرب دردناکی از راه میرسید. نیمی از آسمان رو به سیاهی رفته بود و نیمی دیگر، خون شفق را مزمزه میکرد. اندک اندک، بانگ اذان بلند شد. نواب کشته شده بود! دریغا! مردم آمدند و رفتند و نمازهای جماعت، مثل دیگر ایام برپا گشت، چرا کسی برای خون نواب فریاد نمیزند؟ در آن لحظات، روح نواب را در همه مسجدها و شبستانها میدیدم. جملات اذان گفته میشد و در میان خون شفق و سیاهی شب، راه میگشود. تاریکی مغموم مغرب تیرهتر میشد و نخستین شب نبودن نواب، از راه میرسید. به گلدستهها نگاه و به آسمان فکر مینمودم، که این فریاد فدایی بزرگ اسلام است که از حنجره مؤذنان بیرون میآید. آری، این اوست که نام خدا را به بزرگی یاد میکند…».
دیدار خواندنی «فیلسوف عدالت»، با رهبر معظم انقلاب اسلامی
و سرانجام استاد حکیمی در طول رهبری حضرت آیتالله العظمیخامنهای، چند بار با ایشان دیدار و دغدغههای عدالت طلبانه خویش را مطرح نمود. خواندن مفاد یکی از این دیدارها، نحوه مواجهه طرفین با موضوعات شاخص اجتماعی را عیان میسازد و نمایانگر منظر هر یک تواند بود. حجتالاسلاموالمسلمین احمد مروی که واسطه دیدار پی آمده بوده، در روایت آن اظهار داشته است:
«سال ۶۹ بود که رهبر انقلاب به من گفتند، علاقهمندم آقای حکیمی را ملاقات کنم. برای فلان روز، ناهار ایشان را دعوت کنید. من به آقای حکیمی عرض کردم، فلان روز ناهار میهمان رهبر انقلاب هستید. آقای حکیمی گفت: آقا من حالا در حضور ایشان، بیایم چه بگویم و چهکار کنم؟ من اگر بیایم و هیچ چیز نگویم، روز قیامت مسئولم که در محضر حاکم اسلامی رفتم، ولی درد و رنج مردم را منتقل نکردم و نگفتم. اگر هم این مطالب را بگویم (نابسامانیهای اقتصادی، فقر، نداری، تبعیض و…)، ممکن است خیلی مورد پسند واقع نشود، یا خود ایشان بگوید آقا من مطلعم از این مسائل، خب آمدن من چه فایدهای دارد؟ من باید از این ملاقات بهرهای ببرم. بنده به ایشان عرض کردم، شما تشریف بیاورید، هرچه تشخیص میدهید و دوست دارید، در آنجا بیان کنید. حضرت آقا سعه صدرشان خیلی بالاست و در نیت پاک و صداقت و اخلاص شما، کمترین تردیدی ندارند؛ لذا هرچه بگویید آقا استقبال میکنند، هیچ نگران نباشید. آن روز مقرر محقق شد و ایشان خدمت آقا تشریف آورد. صحبتهایی شد و جناب آقای علامه حکیمی هم، شروع به بیان دردها و مشکلات بخشی از مردم کرد و به یکسری مصادیق اشاره کرد. صحبتهایش که تمام شد، آقا فرمودند: جناب آقای حکیمی، این مطالبی که فرمودید، ما بیش از اینها خبر داریم. بنده گزارشها و نامهها را میخوانم، ملاقاتهای فراوانی با اقشار مختلف دارم. شما یک گوشه از اینها را خبر دارید. بله، این نابسامانیها و مشکلات هست، ما هم در فکر هستیم و بیتفاوت نیستیم. آقای حکیمی رو کرد به بنده گفت: خب ببینید پس خود آقا در جریان هستند و بهتر از ما هم اطلاع دارند، پس آمدن من چه سودی داشت؟ آقا فرمودند: آقای حکیمی، فلانی درست گفته است. بله، من اطلاعاتم در این حوزهها کم نیست و خیلی اطلاعات دارم، اما آمدن امثال شما و جلسات با شماها، ما را روی این موضوعات بیشتر حساس میکند. این خیلی مؤثر است. این اخبار و اطلاعات را ما داریم و به مسئولان هم تذکر میدهیم. دغدغهما هم هست، اما آنقدر دادههای ذهنی ما متفاوت، متعدد و زیاد است، که گاهی روی این امر که میخواهیم متمرکز شویم، مسئله جدیدی بهوجود میآید، یک امر دیگری پدید میآید و غفلت میشود از مسئلهای، اما حضور و تذکردادنهای شماها، ما را روی این مسئله حساس میکند. این میشود یک مسئله ذهنی همیشگی ما؛ لذا ما استقبال میکنیم شماها تشریف بیاورید، همین نکات را به ما بگویید…».
source