گالری آپادانا، نگین هنرهای زیبا ایران، در سال 1328 تاسیس شد و تا سال 1329 چهار نمایشگاه برگزار کرد. اما در شام اختتامیهی第四 نمایشگاه، افتتاحیهای تلخ و خاطرهانگیز رخ داد. رضا جرجانی، منتقد جدی و شناخته شدهی هنر آن روزگار، در مخاطبان سخنرانی کرده بود. او سخن خود را با شعری از خیام آغاز کرد: «جامیست که عقل آفرین میزندش / صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش».این شعر خاطرههای تلخ و غمانگیز را به یاد من داشت. جرجانی، منتقد جدی و شناخته شدهی هنر آن روزگار، پیش از آنکه بتواند وارد بحثی جدی شود، خود همچون همان جام لطیف، بر زمین افتاد. آن شب، سکوت در سالن پیچید. صدای افتادن او در دل تابلوها شکست. قلبش ایستاد، و با او، انگار قلب گالری آپادانا نیز از تپش ایستاد. از فردای آن شب، گالری دیگر هرگز گشوده نشد.
اشاره به نگاهی به گالری آپادانا، خانه هنرهای زیبا، که در سال 1328 افتتاح شد و در سال 1329 خاموش شد، نشان میدهد که این اتفاق تلخ، سرآغاز یک دوران بود. دوران آغاز همکاری رضا جرجانی و گالری آپادانا بود. روزگار این همکاری تلخ و خاطرهانگیز بود. کار هنری رضا جرجانی، انقلابی در جهان هنرهای تجسمی ایران بود. نوآوری و ابتکار او در گالری آپادانا بهانهی ایجاد پسزمینهای تلخ و دردناک بود. در این مدت، سالن آپادانا، نقطهی عطف یک شهر یا یک کشور یا یک فرهنگ نبود. این کار هنری انقلابی، با تربیت هنرمندان جدید و نوآورانه شد. رضاع مرا در آن سالن، در طبقه بالا یا پائین، در تا حدی کسی بر گنج نبخشدم. یا شاید شاید رضا جرجانی برایم نقش یک ناله کرده بود که راهگه و درزبند باشد. اما ردِ هدایت، همیشه برایم ردیدهشده است.
در پایان این نوشته میتوان یک نکته را اضافه کرد: بسیاری از هنرمندان گالری آپادانا در محلّ کنونی «هتل بهار» سکونت دارند. حالا فلان جا، فلان محل را اسمش میبرند.