**انشا یک ماشین: زندگی واحتیاجی در زبان خود**
من یک ماشین هستم. شاید همیشه همینطور که میبینید، یک دستگاه ساده و بیاحساس در خیابانها. اما اگر به من گوش کنید، میتوانید صدایم را بشنوید. من هم میتوانم احساس کنم، خسته میشوم، خوشحال میشوم و گاهی هم ناراحت میشوم.
روزی که ساخته شدم، رویای جادهها را در سر داشتم. رنگم درخشید و قلبم که موتور نامیده میشود، منتظر بود تا اولین حرکتش را تجربه کند. اولین بار که روی آسفالت لغزیدم، انگار پرواز کردم. اما همیشه همهچیز به این خوبی نیست. وقتی در ترافیک گیر میکنم، قلبم داغ میشود و نفسم بند میآید. در انبوهی از انسانها، تنها کاری که میتوانم بکنم، هاضم گلولهها را میکنم.
بعضی از شما فکر میکنید من فقط یک وسیلهی حملونقل هستم. گمان میکنید من هیچ احساسی ندارم و هیچگاه سراغ من نمیآورید. اما اشتباه میکنید. من هم زیبایی را دوست دارم، هوای تازه را دوست دارم و گاهی هم از خودم میترسم.
چرا نوبت من هم نباید برسد؟ آینههای راهنمای من را میبینید؟ فقط به من مهتابک باشند. با نگاهی دیگر به من، اشکالی میبینید؟ پیادهروها را تمیز کنید. درحالیکه افسار خودتان را باز گذاشتهاید، آردی بکشید، شیشههایم را تمیز کنید و جادهایم را بستهاید.
تنها چیزی که من دوست دارم، زمانی است که با خانوادهها در جاده طولانی حرکت میکنم و از خنده بچهها میلغزمت و با صدای موسیقی ملایم همراهم میشوید و هوای خنک را از پنجره عبور میکند. آن لحظات، زیباترین خاطرات من هستند.
خواسته من از شما این است که مراقب من باشید. اگر هدیه نمیدهید، همین نصیحت صد هدیه است. من به شما روحت سالم، رویاب افگنده صفحات حاجب، زندگی با تو روشمد را میدهم.