بوی هیزم سوخته همه جا را پر کرده بود که یک مشت بهار نارنج را بین فشار در و دیوار و در هرم آتش تبدیل به عطر کردند.
درخت بهار نارنج که شاخه و پهلویش شکسته بود. عزم کرد که بسوزد اما دستهی تیغ تبر نشود.
بهار نارنج جوان خمید و زرد و کبود شد، اما به جلادی که چوبه دار میخواست. به هیزم شکنی که برای تیغ تبرش چوب می خواست و به کلاغهایی که بر شاخساری که ققنوس مینشست طمع نشستن کرده بودند، نه گفت.
اشک بهارنارنج جاری بود.
کوچه به کوچه عطر بهارنارنج ، خانه به خانه میرفت.
شاید کسی به یاری باغبان بیاید و قد خمیده اش را از روی زمین بردارد.
اما مردم شهر دود گرفته، بیمارتر از آن بودند، عطر او دماغ کر و کورشان را مست کند.
آنگاه که بهارنارنج عزم رفتن از باغ کرد
و به باغبان گفت:
پیکر سوخته و شکستهام من را شبانه زیر خاک پنهان کن.
و به اشک آبش بده.
و کسی را از راز بهارنارنج آگاه مکن
مردمی که عطر بهارنارنج را نخواستند تا روز موعود از این شب برنخواهند خاست.
بهارنارنج را نسیم شبانگاه با خود برد و باغبان آن درخت تکیده و شکسته را پنهان کرد …
و آن شب هیچ وقت صبح نشد.
باطن غیبت از شام غریبان فاطمه س شروع شد.
اصلا صبح ظهور ، همان روزی است که از درختی که سوم جمادیالثانی در مدینه زیر خاک دفن شد، نهال تناوری بر میآید و دنیا را گلستان میکند.
و مهدی این امت همان فاطمه است که از دل چاه غربت وقهر بضعه الرسول برون میآید تا عزیز مصر وجود شود.
چه کسی میگوید :
با یک گل بهار نمیشود؟
مهدی همان فاطمه است که به هیچ مصلحتی ، هیچگاه دست به بیعت طاغوت نداده و از بیم ملتی که او را طرید و فرید و وحید خواسته اند، در وادی غیبت نهان است.
گلی که به همه دنیا نه میگوید
و دنیا را با همان نه گفتن ستم سوزانه گلستان خواهد کرد.
مهدی راز همان بهارنارنجی است که از شب دفن زهرا تاکنون و تا زمان معهود #موعود در آن شب تلخ و ترسناک مانده ، پنهان شده
و مردمان بلا زده تا لحظه ی بیداری شان مشمول این شام بیانتها هستند.
پی نوشت:
قال المهدی(عج)
و لی فی ابنه رسول الله اسوه حسنه
source